کفشدار خونه
همش فکر می کنم چقدر خوبه که دایی محسن پیش ماست... عصرها که دایی محسن و بابایی میان خونه بابام سریع میره تو اتاق و مشغول مطالعاتِ زبان میشه...مامان هم میره تو آشپزخونه و مشغول شام پختن و پذیرایی میشه... و امــــــــــــــــــــــا من می مونم و دایی محسن... بعد از کلی سرسره بازی و الاکلنگ و به عبارتی باج دادنِ دایی محسن به من تازه می رم اولِ خط... به این صورت که شلوار دایی محسن و میارم به اضافۀ لباسهای خودم و آمادگی مو برای خروج از منزل اعلام می کنم... و دایی محسنِ خسته می مونه و اصرارِ مامانم و داد و بیدادِ من.. پس چاره ای نیست که دایی محسن منو ببره دَدَرررر... منو می بره تو خیابون تا راه برم... و بعد از کمی گردش منو ...